کلبه سبز

کلبه سبز

تصمیم گرفتیم تادرکنار هم توی یک کلبه سبزقشنگ کنار هم باشیم

اتوبوس با سر و صداي زيادي در حرکت بود. يکي از مسافران پيرمردي بود که دسته گل سرخ بسيار زيبايي در دست داشت.

نزديک او دختر جواني نشسته بود که مرتب به گل هاي زيباي پيرمرد نگاه مي کرد.

به نظر مي رسيد از آنها خيلي خوشش آمده است.
ساعتي بعد اتوبوس توقف کرد و پيرمرد بايد پياده مي شد.
پيرمرد بدون مقدمه چيني دسته گل را به دختر جوان داد و گفت:
مثل اين که شما گل رز دوست داريد . فکر مي کنم همسرم هم موافق باشد که گل ها را به شما بدهم. به او خواهم گفت که اين کار را کردم.
دختر جوان گل ها را گرفت خیلی خوشحال شده بود . پيرمرد پياده شد و اتوبوس دوباره به راه افتاد
دختر جوان که بيرون را نگاه مي کرد ؛ پيرمرد را ديد که وارد قبرستان کنار جاده شد.



بهترين و زيباترين چيزهاي دنيا را نه مي توان ديد و نه مي توان لمس كرد ،  بايد در درون احساسشان کرد.

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نویسنده: خانواده کلبه سبز ׀ تاریخ: دو شنبه 1 مهر 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

CopyRight| 2009 , delbaz.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com